غرورم بشکند؛ غروری نمی شکنم

این مطلب در شماره ۱۰۸ ماهنامه ۳۱روز به چاپ رسیده است.
کافه نشینی با مردی از جنس دانش آموزان
غرورم بشکند؛ غروری نمی شکنم
اشکان شریعت پناهی؛ بهراد قهرمانی؛ پوریا پورطبا
وارد کافه می شویم. کافه، خلوت و دنج است. تنها صدای موزیک راکی که از قضا سبک مورد علاقه محسن ذکا اسدی است، پخش می شود. گارسون، چند منو برای سفارش ما می آورد. ذکا اسدی برای خودش یک چای سبز سفارش می دهد. بعد از رفتن گارسون، مصاحبه در فضایی دنج و با آرامش کامل شروع می شود.
ورود به دنیای مردی که به خاطر نوع نگاه و رابطه اش با نوجوانان، زبانزد بچه هاست، هم سخت است و هم آسان. اسدی، دکترای ادبیات کودک و نوجوان دارد و به همین دلیل، بیشتر گفت و گوی ما به دنبال کشف رابطه ای بین ادبیات و نوجوان ها می گذرد. هرچند کشف سوژه و دنیای درونی اش را فراموش نمی کنیم.
"دسته دلقک ها" از لویی فردینان سلین، "کوه های سفید و غارهای فراموشی" از جان کریستوفر، "تیستو سبز انگشتی" از دورئون، کتاب های مورد علاقه محسن ذکااسدی است و "در جست و جوی زمان های از دست رفته" از مارسل پروست، آخرین کتاب این روزها و شب های سوژه ماست. خودش می گوید:"این آخری را تازه دارم می خوانم و دو جلدش تمام شده."
- من نگاهم با پنج سال پیشم خیلی فرق کرده. شما هم حتماً با پنج سال پیشتون خیلی فرق کردید. دید من هم با شما و بقیه خیلی فرق می کنه. پس هرکسی دید متفاوتی داره. چه چیزی باعث این اتفاق می شه؟
به نظرم اگه این دیدها متفاوت نباشه، باید تعجب کرد. چون محیط و جایی که به دنیا اومدیم، پدر و مادرمون، اتفاقایی که تجربه کردیم، اینقدر متفاوته که قاعدتاً باید این تفاوت ها وجود داشته باشه. اگه مثل هم بودیم که می شدیم خروجی های یک کارخانه که همه مثل هم هستند.
- یعنی این طوری بده؟
نه. بد و خوبش رو نمی دونم. شاید هم بهتر می شد. ولی به این دنیایی که توشیم نمی خوره. شاید هم اگر اون طوری بودیم، در مورد این فکر می کردیم و می گفتیم عجیبه. ولی باز هم اینقدر دنیا تنوع داره. مثلاً جغرافیای متنوع داریم؛ تاریخ های متفاوت داریم و ... . مگر این که همه چیز دنیا شبیه هم بود، زمین و هوا و دما و...
- به نظر شما دو دوستی که از بچگی با هم بودن و الآن هم با هم دوستند، دیدهاشون نزدیک به هم بوده؟
بالاخره همه دوستها یه وجه اشترکی دارند دیگه. شاید هم دید نباشه، شاید بدبختی مشترک باشه یا نه مثلاً دو نفر سنی اند و بقیه دور و بری هاشون شیعه اند. این نقطه اشتراک ممکنه بتونه به هم دیگه وصلشون بکنه. یکی از این نقاط اشتراک می تونه همین دید انسان ها باشه.
- دوستایی که شما دارید هم الآن اینطوری اند؟
من خیلی دوست ندارم. دو سه تا از دوستام که مهاجرت کردند. الآن بهترین دوستم، خانومم است. تو مدرسه کسایی هستن که باهاشون هم فکر و نزدیکم. آقای جمالی، شیخیان، فرحی، جلیلیان. ولی دوست به معنی رفیق گرمابه و گلستان باشه، کسی نیست. شاید چند سال دیگه اگر رهیار بمونم یه همچین چیزی رخ بده.
- هرکسی یه دنیایی داره. دنیای شما با بقیه کسانی که ما دیدیم فرق می کنه. میشه ما رو به دنیای خودتون ببرید؟
چند تا جنبه مختلف داره این سئوال. ولی فکر کنید که زیر دوش آبید. شما سردی گرمی آب رو تصویر می کنید. آب رو گرم کنید، دستتون می سوزه و آب رو سرد کنید یخ می زنید. از حموم می آیید بیرون، می رید لب ساحل. لب ساحل راه می رید. می رسید به کلبه. وارد کلبه می شید. توی کلبه یه صندلی، یه میز و ... می بینید. به جز این ها چی میبینید؟
(مصاحبه کننده ها جواب سئوال را می گویند یکی خوراکی میبیند یکی کتاب یکی هیچ چیز و ...) خب هر کدومتون یک چیزی می بینید و من می تونم با اون طرز فکرتون رو بفهمم. نتیجه از این کار اینه که من می خوام، راه پیدا کنم به درون شماها؛ هر جوری که شده و به هر قیمتی که شده، بفهمم مشکلتون چیه. هر دفعه ممکنه یک چیز ببینید، آرزو، نیاز و ... . ولی خود من زمان دبیرستان دوست داشتم برم انسانی و نویسنده بشم؛ کارگردان بشم؛ ولی توی شهر ما امکانات این مسائل نبود. خانواده ام هم موافقت نمی کرد. من ریاضی خوندم و بعدش مهندسی. لیسانس مکانیک رو که گرفتم، تازه ادبیات رو شروع کردم. با هر دوتاش هم تا حالا کار کردم. مهندسی، ویرایش، ترجمه و ... . تنها چیزی هم که یاد گرفتم اینه که شنونده خوبی باشم. یعنی درس دادن مثل آینه که دانش آموز حرف بزنه بزنه بزنه، تا من به اون چیزی که می خوام برسم. خیلی هم کمکم کرده.
- کسی که بخواد وارد جای جدید بشه، باید دنیاش رو تطبیق بده با اون مکان. وقتی شما اومدید رهیار، حتماً یه سری چیزها رو تطبیق دادید با این جا. اون چیزها چه چیزهایی بوده؟
شیوه درس دادن من در رهیار با جای دیگه تقریباً فرقی نمی کنه. بچه ها هستند که شیوه کار من رو عوض می کنند. یه کلاس ممکنه به نمایش اجرا کردن علاقه داشته باشه. کلاس من هم می ره به سمت نمایش خونی و اجرای تئاتر. یه کلاسی هم علاقه به فیلم ترسناک دیدن داره، که چیز خوبیه و من هم کلاسم به سمت فیلم ترسناک دیدن می ره. یعنی هر علاقه ای که در محدوده کلاس ادبیات باشه مشکلی نداره و این هیچ چیز متفاوتی نیست و من چیز متفاوتی که جامعه ما از یک معلم انتظار داره بروز ندادم، نگفتم و نمی گم. من وقتی اومدم رهیار هم از این خوشم اومد که به این چیزها اهمیت می دادند که آدم، روش تدریسش چیه، مدرک تحصیلی و...
- شما چه جوری تونستید تو این یه سالی که اومدین رهیار، این همه طرفدار پیدا کنید(طبق رأی گیری 31روز، رأی آقای ذکا اسدی از همه دبیران پایه هشتم بالاتر بود).
خوب یه حدس هایی می شه زد. شاید دانش رنده کردن باشه. ولی من تمام تلاشم رو می کنم با بچه ها رو راست باشم و خیلی هم فشار انضباطی و اخلاقی بی جا هم بهشون نیارم. یعنی اگر یه نفر دو بار هم سر کلاس من بخواد بره بیرون، خوب بره، مگه چی می شه؟ سه بار بره. اصلاً نذارم بره بیرون، عجیبه. من سعی کردم خیلی خلاف طبیعت بچه ها عمل نکنم. ضمن اینکه درس هم بهشون بدم. ولی فشار اضافی دیگه ای هم نیارم.
- چرا روشتون با بقیه فرق می کنه؟
من خودم فکر می کنم که همه باید اینطوری باشند. اگر نباشند، تعجب می کنم. دوران ما، معلم ها کتک می زدند. من رو یکبار بد جور زدند. یک کلاس آمار داشتیم؛ این کلاس تقویتی بود. کلاس، خیلی بد موقع بود. از 6 تا 8 بعدازظهر. معلم هم خیلی بدخلق بود. اذیت می کرد. بچه ها یکبار از پشت در میخ کوبیدند و در دیگه باز نمی شد. معلم هم پشت در موند. هی لگد زد و داد بی داد کرد. ما هم سر و صدا کردیم که انگار نمی شنویم. معلم رفت و با مدیر اومد. دیدیم ستون های دیوار داره می لرزه و در تکون می خوره. مدیر ما 120 کیلو وزن داشت. سه چهار تا لگد کوبید به در، در از توی چهارچوبش کنده شد. پرت شد وسط کلاس. مدیر اومد وسط کلاس و نفس نفس می زد. عرق کرده بود و عصبانی بود. اولین کسی هم که جلوی چشمش بود من بودم. شروع کرد مشت و لگد زدن به سر و صورت من. این، هم خنده داره هم گریه. این تجربه ها رو ما یکبار داشتیم. من سعی می کنم هر کاری هم که انجام می دم، غرور و اعتماد به نفس بچه ها، نه تنها نشکنه، بلکه خدشه دار هم نشه. یه ذره هم بهش آسیب نرسه. حتی اگر به این معنی باشه که اعتماد به نفس من بشکنه. اگر یه کم به من فشار هم بیاد مشکلی نداره. اگه نسل شما نسل مغرور ی باشه چی میشه! محشر میشه! مغرور به معنی خوبش، یعنی جایگاه آدم بودن خودش رو تشخیص بده، بدونه چی می خواد و به کسی باج الکی نده، به صرف اینکه یه نفر بزرگتره به حرفش گوش نکنه. به حرف کسی گوش کنه که حرف حساب و منطقی می زنه. توی جامعه هایی که دیکتاتوری رواج داره، یکی از ایرادهای خیلی بزرگی که توی تربیت اون جامعه وجود داره، اینه که هدف از تربیت، تربیت یک فرد حرف گوش کنه. یعنی بچه خوب، بچه حرف گوش کنه. فکر نمی کنن که این غیرمنطقی است. من نمی خوام که اینطوری باشه. من که یه کم مقبولم بین بچه ها، دوست دارم وقتی که حرف غیرمنطقی می زنم، همونجا توی روم بگن حرف چرتی است. کما این که خیلی هم بهم می گن! و این خیلی خوبه.
- جناب ذکااسدی! پایان نامه شما در مقطع دکتری ادبیات، ادبیات کودک و نوجوان است. ادبیات کودک و نوجوان چه فرقی با شاخه های دیگه ادبیات می کنه؟
تفاوت بسیار زیادی دارند. اصلی ترین تفاوت توی مخاطبشه. کودک و نوجوان، کسی است که در حال شدنه؛ یعنی در حال تغییره و ذهنش داره شکل می گیره. تفاوت بعدی هم در اینه که این نوع ادبیات یه جنبه آموزشی (نه تعلیمی) هم داره. جنبه بعدی هم اینه که بچه ها از نظر روانی و ذهنی با بزرگ ترها فرق می کنند. شما سرگرمی و طنز براتون مهمتره تا بزرگترها و کتاب درسیتون هم دقیقاً مشکلش همینه. نه تنها ادبیات کودک و نوجوان نیست؛ بلکه ادبیات هم نیست.
- یعنی کتاب ادبیات ما بیشتر جنبه تبلیغاتی داره؟
درسته. ادبیات یعنی هنری که به وسیله زبان، تولید و بیان می شه. هنر هم یعنی چیزی که به قصد سرگرم کننده بودن و زیبا بودن، ساخته بشه. هدف یه نویسنده از نوشتن رمان، مساوی با هدف یه نقاش از کشیدن یه نقاشیه. یک کتاب ادبیات خوب نباید حوصله سر بر باشه و باید حرف نادرستی رو به کودک و نوجوان نگه. هیچ کدوم از این دو، توی کتاب های ادبیات آموزش و پرورش که من درس دادم، رعایت نشده. اثباتشم همینه که شما می رید سر کلاس، خوابتون می بره یا با هم صحبت می کنید. کاملاً من احساس می کنم این رو. وقتی که داستان می آورم سر کلاس، بعد از چند دقیقه، جذب داستان می شوید. من هم مشکلی نداشتم که بخواهم کلاس ساکت کنم؛ چون ساکت می شدید؛ ولی وقتی کتاب فارسی رو می خونیم کسی گوش نمی ده و من باید بچه ها رو ساکت کنم.
- اگر به شما می گفتند که می تونید به بزرگسال ها یا به نوجوان ها تدریس کنید، شما کدوم رو انتخاب می کردید؟
دوست دارم هفته ای 2 ،3 ساعت به بزرگسال ها درس بدم و بقیه اش رو به نوجوان ها. چون که درس دادن به کودک و نوجوان چندتا خوبی داره. بچه ها دروغ نمی گن؛ یعنی توی کلاس من که شاید کمی حق اظهار نظر بیشتری دارند ، دروغ وجود نداره و میشن آینه ای که من توش، خودم رو می بینم. بزرگسال ها، توشون اینچنین چیزی وجود نداره. مسئله دیگه، تأثیری است که آدم می تونه روی کودک و نوجوان از طریق درس دادن بذاره؛ مثلاً یه نوجوان رو خیلی راحت می تونیم کتاب خوان کنیم؛ ولی یه بزرگسال، شخصیتش شکل گرفته و سخت می شه تغییرش داد. به من هم بیشتر خوش می گذره سر کلاس نوجوان ها. سرگرم کننده تر هستند. کار جدید، رفتار جدید، کار خنده دار و ... انجام می دهند. مثلاً بچه ها هنوز یاد نگرفتند که باید قواعدی رو توی حرف زدن رعایت کرد که به نظرم خیلی خوبه. وقتی من این چیزها رو می بینم به من خوش می گذره؛ کسل نمی شم. اون چند ساعتی رو هم که دوست دارم به بزرگسال ها درس بدم، برای اینه که سئوال های سخت تری از من می پرسند و بعد من باید 7،8 تا کتاب بخونم تا برم درس بدم. این چالش رو هم دوست دارم. از طرفی مشکلات بزرگسال ها برای من کمتره؛ مسئولیتم کمتره و نیازی به ساکت کردنشون ندارم.
- دنیای بزرگسال ها با دنیای نوجوون ها خیلی فرق می کنه. شما چه جوری تونستید که دنیای خودتون رو اینقدر به دنیای ما نزدیک کنید، تا بچه ها بتونن اینقدر راحت با شما رابطه برقرار کنند؟
بخشیش به نظرم به خاطر اینه که زیاد کتاب و رمان می خونم. خیلی وقت ها من می تونم شما رو به یک شخصیت داستانی تشبیه کنم و پیش بینی کنم که شما چیکار قراره بکنید. من یه مدتی توی سیرجان زندگی کردم. یه مدت توی روستا به خاطر اتفاق هایی که اون موقع رخ داد. بعد هم توی بندرعباس، چابهار، کرمان، شیراز و بعد آمدم تهران و ازدواج کردم. به نظرم چون که آدم های مختلف رو دیدم و باهاشون سرو کله زدم، مطمئنم که یه بخشیش هم به این خاطره. حوصله همه چیز رو دارم. خیلی دیر عصبانی می شم و حوصله این که هرکسی هر چیزی بگه رو دارم. بچه ها رو هم واقعاً دوست دارم.
- چه چیزی باعث می شه که یه کتاب بین نو جوان ها محبوب باشه؟
ادبیات کودک و نوجوان رو می شه به دو دسته کلی تقسیم کرد؛ داستانی و غیرداستانی. ادبیات غیرداستانی باید دو تا ویژگی داشته باشه؛ از زبان درست استفاده شده باشه و مطلب علمی نادرستی توش نباشه. کتاب های داستانی، خیلی پیچیده تره. باید سرگرم کننده و زیبا باشه و کودک بتونه لذت ببره. در هری پاتر، اتفاقات و حادثه های جالب و مختلفی می افته. کمی طنز داره؛ یه مایه هایی از ارتباط با جنس مخالف داره که برای شماها جذابه. جادو و جنبل و اتفاقات عجیب و غریب داره... این مجموعه باعث می شه که شما جذب این کتاب بشید. البته هر کتابی هم این ها رو داشته باشه موفق نیست. باید از هرکدوم، به اندازه و درست بذاره. مثل فرمول شیمی نیست که هرکی اینارو بذاره، موفق می شه. یه عالمه جوانب داره یک کتاب خوب. مناسب بودن از لحاظ زبانی، روان شناسی، اخلاقی به معنی فلسفیش و ... . یه خانومی هست به اسم ژاکلین رز که حرف جالبی زده:"ادبیات کودک، غیرممکنه؛ چون بزرگسال هیچ وقت نمی فهمه کودک چیه و کودک، بزرگسالی رو درک نمی کنه و همه نویسنده های کتاب کودک، بزرگسالند." یه نویسنده بزرگسال باید خیلی تلاش بکنه تا یه چیزی رو بنویسه که کودکان بفهمند.
- 31روز هم داره برای نوجوان ها و در مورد نوجوان ها می نویسه. به نظرتون این ویژگی هایی که گفتید رو 31روز داره؟
چون بچه ها، سی و یک روز رو می نویسند، این مشکل بزرگ رو نداره. 31روز، یه آینده ای برای ادبیات کودک و نوجوانه که اگر خوب جهت دهی و سامان دهی بشه، اتفاق خیلی خوبی می افته. کسایی که از کودکی، توانایی و جسارت نوشتن رو تونستن کسب کنند.
- آموزش های گزارش نویسی و مصاحبه و... که ما توی پروژه روزنامه نگاری می بینیم، بعداً به درد ما و جامعه می خوره؟
چیز هایی رو که شما توی مدرسه آموزش می بینید، می شه تو چند دسته کلی دسته بندی کرد. یکی دانش ها هستند که می ره توی ذهنتون؛ مثل جدول ضرب مثل اطلاعات تاریخی و... . یه سری چیزهای دیگه مهارتند. اگر در پروژه روزنامه نگاری به شما مهارت ها رو درس بدهند، به کل کلاس های من می ارزه. الآن آموزش پرورش کل دنیا داره به سمتی می ره که مهارت ها رو بیاموزه. دانش ها، بیشترش فرارند و اصلاً به درد نمی خورند. ولی مهارت چیزیه که شما یاد می گیرید؛ مثل همین مصاحبه. توی کلاس هایی که دانش بنیان اند، این مهارت نیست. از این نظر مهارت ها خیلی مهم اند. بچه های الآن، خیلی دانش یاد می گیرند، ولی مهارتشون خیلی کمه. ولی در مورد مهارت های شما در 31روز، یکیش در حوزه زبانیه. یکی دیگه در حوزه نوشتنه. نوشتن برای مخاطب واقعی، یکی از بهترین تمرین ها برای مهارت نوشتنه. یه موقع هست شما می شینید خونه، واسه خودتون دری وری می نویسید. این تمرین نوشتن همه جانبه ای نیست. کسی که توی تحریریه 31روز هست، با کسی که اونجا نیست یک جایگاه اجتماعی متفاوت در مدرسه داره. این یک نوع آموزش اجتماعی هم هست. رویکرد سیاسی هم به نوعی پیدا می کنه. شما یه اعتراضی دارید از مدرسه، می تونید این رو از طریق نوشتن بیان کنید که خوبیش اینه که ثبت شدست و مدرک دارید. این ها همه مهارتند.
- اگر مثلاً شما این مهارت ها و دانش هایی رو که گفتید از دست می دادید، به سن 14 سالگی بر می گشتید که دوباره به دستش بیارید؟
نه. من یه تجربیات تلخ و شیرینی داشتم که منی رو که الآن هستم ساخته. نه که بگم خیلی راضی ام از چیزی که الأن هستم؛ ولی خودم رو دوست دارم. از خودراضی نیستم، ولی نمی خوام یه چیز دیگه باشم. همه اینطوری هستند، شاید اعتراف نکنند. شاید دوست داشته باشم شرایطم رو تغییر بدم؛ ولی دوست ندارم به گذشته برگردم. شاید هم چون تلخ بوده. ترس هم ازش دارم.
- مفید بودن یعنی دیگران بتونند از خدمات من یا اثرات من استفاده کنند. مثل اثراتی که خواننده و جامعه از شاهنامه فردوسی می گیره. این می شه مفید بودن در جامعه. شما نظرتون در مورد مفید بودن چیه؟
مفید بودن در مرحله اول یعنی برای خودت مفید باشی. این که من گفتم خودم رو دوس دارم به این موضوع نزدیکه. اگه کسی خودش رو دوست نداشته باشه، از نظر روانی، دیگران رو هم نمی تونه دوست داشته باشه. کسی که دیگران رو دوست نداره، نمی تونه مفید هم باشه. پس کسی برای جامعه مفیده که استعدادهای خودش رو پیدا کرده و می دونه چی می خواد و در مرحله بعد، پیگیری می کنه و به نتیجه می رسه. هرکسی تو هر زمینه ای که هست به بقیه خدمت می کنه. کسی که گندم می کاره، یه جور خدمت می کته و فردوسی هم یه جور دیگه. یه سری افراد هستند توی حوزه ادبیات کودک و نوجوان، مثل حسن رشدیه، برید سرچ کنید ببینید این آدم کیه؟ چه کمکی کرده و چرا ما اسمش رو نشنیدیم؟! توران میرهادی...جبار باغچه بان...زهره قایینی که مثل این قبلی ها نمرده و هنوز زنده است...منظورم اینه که فردوسی فقط خدمت نکرده. تک تک آدم ها خدمت کردند.
- همه در جامعه نقش دارند. یکی پر رنگ و یکی کم رنگ. یکی معلمه و به بچه کشاورز درس می ده. یکی کشاورزه، شکم زن و بچه معلم یا راننده رو سیر می کنه. نظرتون در این مورد چیه؟
این بدیهیه. آدمی زاد از موقعی که زندگی غارنشینی رو رها کرده و تمدن به وجود اومده، تقسیم وظیفه رو شروع کرده. فرقش هم تو اینه که یکی تأثیر بیشتری داره و یکی کمتر.
- توی نوشتن یک کتاب چند تا چیز اساسیه. قلم، کاغذ، نویسنده. شما نقش خودتون، بیشتر شبیه کدومه؟
معمولاً توی فلسفه میگن قیاس خیلی استدلال ضعیفیه. اگر ما جامعه رو به یک اتومبیل تشبیه کنیم، هر کسی یه چیزی هست. من ادعای خاصی ندارم مثل چیزی باشم. به نظرم عین راهنمای سمت چپ ماشین هستم. فکر کنم این انتخابم بخاطر اینه که فکر می کنم تو جامعه، راهنما هستم و می تونم بچه ها رو راهنمایی کنم. ولی بین این سه تا دوست دارم من کاغذ باشم و شماها قلم. یعنی شما، من رو بسازید.
- رابطه برقرار کردن با آدم های تک بعدی، خیلی سخته. شما در کنار تدریس و نوشتن و ترجمه، سه تار هم می زنید. نسبت تون با موسیقی چطوریه؟
من موسیقی کلاسیک اروپایی و راک گوش می دم. رپ هم می خوام شروع کنم. من چند تا دلیل دارم برای گوش دادن. یکی این که آدم یک بعدی نباشم. دومی هم به خاطر دانش آموزهاست. وقتی که یه وقتی بچه ها در این مورد یک چیزی بگن، من هم متوجه بشم. من گوش کردم و متوجه شدم رپ فارسی چیز خوبی هست.
- گروه مورد علاقتون توی راک کدومه؟
پینک فلوید. من تمام آلبوم هاش رو بیشتر از 10 بار گوش دادم و بیشتر از 10 سال هم هست که پینک فلوید رو دوست دارم.
- شما سه تار می زنید؛ ولی رپ و راک گوش می دید؟!
موسیقی، اجزای مختلفی داره. ریتم و ملودی، چه توی موسیقی سنتی و چه توی موسیقی نواحی ما و چه موسیقی غربی مثل بتهوون، شوبرت و باخ و موسیقی راک، مشترک است. هیچ فرقی نداره که اون چیزی که داره اجرا می کنه ساز سه تاره یا گیتار برقی است و ازش می شه لذت برد. البته اگر بد ساخته نشده باشد... لذت هم فقط توی احساس نیست. گاهی وقت ها می شه لذت منطقی برد از موسیقی. واسه من پیدا کردن ملودی شوبرت توی این همه پیچیدگی، مثل لذت حل کردن یک مسئله ریاضی می مونه. بار سیاسی یا اجتماعی هم می تونه داشته باشه. پینک فلوید خیلی چیزهای ذهنی، فلسفی و منطقی(نه به معنی ریاضی) رو منتقل می کنه. همه این ها رو من از موسیقی می گیرم. حتی گروه رامشتاین به زبان آلمانی رو من ترجمه اش رو می رم توی اینترنت می خونم. من خودم 12 ساله سه تار کار کردم و موسیقی های مختلف هم گوش می کنم. ذهنم به دنبال ملودیه. هر چیزی که گوش کنم، درست باشه، علاقه مند می شم. از رامشتاین گرفته تا عارف، شیدا، شجریان، لطفی، مسعود شعاری، بنان و راجر واترز و دیوید گیلمور...
- به نظر شما چرا الآن بیشتر نوجوان ها، رپ گوش می دن؟
چند تا دلیل داره. بچه ها خیلی مُدگرا اند؛ یعنی یه چیزی توی بچه ها مد میشه. رپ هم توی بچه ها مد شده. دوم اینکه تولید کردن رپ، به نسبت موسیقی های دیگه با تجربه کمتر هم امکان پذیره. یه نوجوان توی راک نمیونه کاری کنه؛ ولی چون می تونه رپ رو تولید کنه، به این سمت رفته و آخرین دلیل، شعر رپه که به شماها نزدیک تره و درکش می کنید.